عقده ی وداع
13 اسفند 1390 توسط پیشنمازی
برادرم - سعید - پیک گردان بود . شب عملیات نتوانستم خوب با او وداع کنم . ترسیدم بین او و سایر بچه ها
فرقی گذاشته باشم . دو روز بعد می بایستی برای ماموریتی جدید ، به منطقه دیگری منتقل می شدیم .
گردان را به خط کردم . هرچه گشتم خبری از سعید نبود. از هر کس پرسیدم جواب درستی نمی داد . از ایما
و اشاره بچه ها فهمیدم که باید خبری شده باشد . پیش خودم گفتم : بدون سعید می رویم .
مشغول کار بودم که نگاهم به سنگرمان افتاد. خمپاره ای درست بالای آن خورده بود و آن را به طور کامل
ویران کرد. خونی تازه اطراف سنگر را رنگین کرده بود. به طرف سنگر برگشتم ، خاک آغشته به خون سعید را
در دستم مشت کردم و فشردم . گفتم : خدایا ! این هم هدیه ما، ناقابل است، اما بپذیر.هنوز عقده وداع با
سعید سینه ام را می سوزاند.
مجموعه ی روزهای ماندگار - سید حمید مشتاقی نیا