هشت
20 اسفند 1390 توسط پیشنمازی
حسین طالبی نژاد تنها پسر خانواده اش بود . جوانی رعنا و دوست داشتنی که خانواده علاقه شدیدی به
او داشتند و در همه کارها روی او حساب می کردند . نزدیک عملیات که شده بود به او گفتم : حسین !
اگر مخالفتی نداری دوست دارم تو در این عملیات شرکت نکنی .
خودم با فرمانده ات صحبت می کنم و رضایتش را می گیرم .
گفت : خودت چرا بر نمی گردی ؟
گفتم : اولا من پاسدارم و وظیفه دارم این جا بمانم . گذشته از این ، چندین برادر دارم که با ماندن من
خللی در امور خانواده ایجاد نمی شود .
درنگی کرد و گفت : من هم خدا را دارم . او برای خانواده من کفایت می کند . اصلا اگر خدا نباشد برادرها
به چه درد می خورند ؟
حق با او بود . حسین در والفجر هشت ، همنشین ملکو تیان شد .
مجموعه ی روزهای ماندگار
سید حمید مشتاقی نیا