دو راهی
داخل یکی از شیارها بدجوری گیر افتادیم . نه می توانستیم جلو برویم نه کسی حاضر به عقب نشینی
بود. پشت شیار ، مقر فرماندهی بعثی ها قرار داشت . آن ها با تمام توان ما را زمین گیر کرده بودند .
خیلی از بچه ها همان جا داخل شیار ، شهید و مجروح شدند.
ما هم می دانستیم در صورت از بین نرفتن فرماندهی بعثی ها ، نمی توانیم نیروهای عراقی فعال در
آن نقطه را فلج کنیم . آتش سنگین دشمن به فاصله کمی از بالای سرمان عبور می کرد. وضعیت سخت
و طاقت فرسایی بود. دوستان و همرزمان ما یکی یکی پرر می شدند.
یکی از برادران که خون زیادی از او رفته بود . ناگهان فریاد یا حسین سر داد و با تمام قدرت فریاد زد :
برادرها ! راه اما م رو ادامه بدین برید جلو. انقلاب خون می خواهد …… یا حسین ….
این ها را که گفت چشمانش بسته شد و دیگر صدایی از او بر نخاست . بچه ها روحیه حماسی شان دو
چندان شد . با صدایی بلند یا حسین گفتند و جلو رفتند….
این روزها هر وقت که سر یک دو راهی گرفتار می شوم یاد حرف های آخر آن شهید بزرگوار می افتم .
مجموعه ی روزهای ماندگار- سید حمید مشتاقی نیا