حدودای سال 90 بود در هفته دفاع مقدس حاج آقا قرائتی تعریف میکرد که ما آخوندهارو خیلی سخت میشه گریاند !
اما یکی از رزمندگان خاطره ای تعریف کرد که اشکمونو در آورد !
گفت : تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جای عبور کنیم که مین گذاری شده بود … مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم .
گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم ؟
چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند …
وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمی مونند . چون با انفجار هر مین دست ، پا ، سر ، بدن یک جا متلاشی میشود !
داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه … صدای مین می آمد .
همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده !
گفتم شاید ترسیده ! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده…
گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت بکشه !
بعد چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده.. رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری ؟ گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه !!
گفتم تو جزو کسائ بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی ؟!
گفت : آخه پوتینم نو ( تازه) بود خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود . اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه…!!!